متن ادبي “شور يك تولد“
ام ايمن، تمام ديشب را نخوابيده است. اين شبها، مدينه فرشته باران است و هوا بوي بشارتي سبز و سرخ ميدهد؛ بوي مراتع سبزي كه غروب، به تماشايشان نشسته باشي.
زمين، شانه هايش را براي قدوم آسماني فرزند خورشيد، تكانده است و يحيي ابن زكريا، از پس ِ پرده هاي غبارآلود تاريخ، دوباره متولد خواهد شد.
ام ايمن، تمام ديشب را نخوابيده و گريه اش، براي لحظه اي بند نيامده است. چند روزي بيشتر به سوم شعبان سال دوم هجري نمانده و التهاب غريبِ اشيا و بهت ثانيه ها و دقيقه ها، بوي ترديد دارد. هوا رنگِ دلهره به خود گرفته است و خاك، سرخيِ شرم. حسين عليه السلام ، بر زمين قدم بگذارد؟ زميني كه رسم مهمان نوازي آسمانيان نميداند؟! زميني كه يكبار براي هميشه، مسيح را در آن ميزباني كردند؟! زميني كه يحيي ابن زكريا را بر عرصه اش سر بريدند و براي پليدي بردند كه حكم قتل زندگي را صادر كرد؛ زميني كه... .
ام ايمن، تمام ديشب را نخوابيده و گريه اش لحظه اي بند نيامده است. او در عالمِ رؤيا، پاره هاي تن پيامبر را در خانه خود يافته است. چه چيز وحشتناكتر از آلوده شدن خانه اش به خون پيامبر؟! اعضاي تن پيامبر، در خانه او چه ميكنند؟!
ام ايمن، آنقدر پريشان است كه تمام همسايه ها را هم نگران كرده و به سراغ پيامبر فرستاده است.
پيامبر اين روزها در انتظار يكي از بهترين ساكنان روي زمين است و چشم در راهِ يكي از برترين جوانان اهل بهشت دارد و چشم در راه طاووس ِ اهل بهشت، كشتي نجات، ستاره امان اهلِ زمين و بيشترين سهم خود را از گلهاي روي زمين دارد.
ام ايمن تمام ديشب را نخوابيده است... و پيامبر خوابِ او را اينگونه تعبير ميكند كه: “اي ام ايمن، به زودي فاطمه فرزندي به دنيا ميآورد كه تو دايه او خواهي بود و به او شير خواهي داد پس بعضي از اعضاي پيكر من و پاره تن من در خانه تو خواهد بود”.
تاريخ را بشارتِ ظهور
آب را بشارتِ تولد روشني باد و تاريخ را بشارتِ ظهورِ يك تحول جاويدان!
زمين، تندتند نفس ميزند و صداي گام هاي روشني از دور ميآيد؛ از سمتِ افق. آب، چند چنگ بر گلو دارد و سخت احساسِ تشنگي ميكند.
شمشيرها، در اعماق تاريخ، سر خم ميكنند و نيزه ها در آسمان زار ميزنند.
فرشته ها، لحظه اي لبخند ميزنند و لحظه اي بغض ميكنند.
“اسماء”، صبح عليه السلام را پيچيده در پارچه اي سفيد، در آغوش پيامبر ميگذارد. پيامبر صلي الله عليه وآله در گوشِ راست صبح، اذان ميگويد و در گوشِ چپ، اقامه و بعد، صبح را در آغوش ميكشد و ميبويد و ميگريد. “اسماء” ميپرسد: پدر و مادرم فدايت براي چيست اين گريه؟ و پيامبر ميفرمايند: “براي صبح.” اسماء ميپرسد: او كه هم اكنون متولد شد! و پيامبر ميفرمايند: او را گروهي ظالم، بعد از من به شهات ميرسانند. بعدها پيامبر، بشارت امتداد سرخي صبح را تا بينهايت ميدهد. و بعدها، چهره شفقگونِ صبح، روي نيزه، شكستِ شمشير مقابل خون را فرياد ميكند.
“سلام بر تو روزي كه متولد شدي
و روزي كه از دنيا رخت بستي
و روزي كه (دوباره) زنده مبعوث ميشوي”.
ـ خجسته باد آمدن سومين بهار ولايت و مبارك باد اين طلوع سبز بيپايان!
ـ ميلاد لالهترين سرور جهان بر تمام عزتمداران و دوستدارانت مبارك باد!
اشارات :: مرداد ۱۳۸۶، شماره ۹۹
محمدعلي كعبي
............................................................................................................................................
متن ادبي “گلي ميآيد”
بهارهاي شگفتي در راهند. فردا گلي ميشكفد كه بادها را پرپر ميكند.
بهارهاي شگفتي در راهند؛ اين را من نميگويم؛ آسمان ميگويد با هزاران بهاري كه ديده است.
بهارهاي شگفتي در راهند؛ اين را زمين ميگويد؛ زمين كه مادر همه بهارهاي آمده است. زمين كه آبستن بهارهاي شگفتي است كه در راهند.
فردا گلي ميشكفد كه گلها به پيشواز آمدنش، پرپر ميشوند. درختها، سجده ميكنند مقدمش را، كوهها سر بر آستان كرم او ميگذارند و درياها، وامدار زلال چشمانش ميشوند.
فردا گلي ميشكفد كه عطرش از همه پنجره هاي بسته عبور خواهد كرد؛ از همه ديوارهاي سنگي، برجهاي بتُني، خيابانهاي تاريك، كوچه هاي رنگ و رو رفته. فردا گلي ميشكفد كه پنجره ها را باز خواهد كرد و آينه ها را شفاف.
فردا گلي ميشكفد كه ابرها را به باران دعوت ميكند، باران را به زمين تشنه ميفشاند، گلها را ميروياند و خورشيد را صدا ميكند تا رنگين كماني شگفت، شرق تا غرب زمين و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگين كماني زيباتر از همه آذينها و خير مقدمها، رنگين كماني كه مزين به نام زيباي زيباترين گل دنياست.
فردا باران ميبارد، گلي ميشكفد. مردي ميآيد؛ فردا مردي كه قرار است در باران بيايد، خواهد رسيد؛ بعد توفان ميگيرد، باران تند ميبارد.
فردا، گلي مي آيد؛ گلي كه كشتيبان “سفينه النجاه” است. مي آيد و آرامش را به دلهاي عاشق مي آورد و منتظران را سوار ميكند.
فردا گلي ميشكفد كه بادها را پرپر ميكند. توفان، تاب ايستادگي در برابرش را ندارد؛ پرپر ميشود، نسيم ميشود و به پاي مباركش بوسه ميزند: “السلام عليك يا سفينه النجاه”.
اشارات :: شهريور ۱۳۸۵، شماره ۸۸
نغمه مستشار نظامي
............................................................................................................................
متن ادبي “قدم نورسيده آفتاب”
قدوم نورسيده آفتاب را ملائك بيشمار، به تبريك آمده اند و بر بام خانه دختر خورشيد، بال مي افشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاري سرزده است و خانه علي و زهرا، امروز، خانه تمام شادي ها و دست افشاني هاست.
خدا، لبخند ميزند اين روز شگفت را و مرد تنهاي نخلستانها، به نسل سبز اين كودك ميانديشد. به نور ممتدي كه سينه به سينه، تا قيامت خواهد رفت؛ “وَلَو كَرِهَ الْكافِرُون”.
عاشورا متولد شد
اتفاق كمي نيست... بگذار تمام كائنات بدانند آغاز تو را! دو درياي آبي، به هم آميختند و در پيوند خدايي و زبانزدشان، اقيانوسي پديد آمد كه تاريخ را ديگرگونه خواهد كرد.
بگذار از امروز، همه شمشيرها، خود را مهيا كنند! بگذار لبها براي تشنگي، آبديده شوند! بگذار كفر، از هماكنون، دست به كارِ تيز كردن تيغ كينه باشد و ايمان، كوه صبرش را به شانه هاي تو تكيه دهد!
تاريخ، در راه است تا با خون معصوم تو، خود را رقم زند.
حادثه ها در راهند. آبهاي متلاطم و دستهاي جفاپيشه اي كه سدِّ سيراب شدناند، توفان خونخواهي حق و رسوايي باطل، خطبه هاي بليغِ روسياهي كفر، قرآن فصيح بر منبر نيزه ها و خدايي كه دلشدگانِ زخم خورده را خود به پرسش و مرهم مي آيد؛ همه در راهند. تو، مولود عشق، امروز، در آغوشِ مادر، مهيّاي فرداي خونخواهي و “هل من ناصر” باش! لبخند بزن، تا خون در رگهاي طبيعت جاري شود!
لبخند بزن، تا خدا به يمن آمدن تو، اهالي روزگار را امان دهد! لبخند بزن، تا همه بدانند “عاشورا” متولد شد... .
اشارات :: مرداد ۱۳۸۶، شماره ۹۹
سودابه مهيجي
............................................................................................................................
ولادت عشق
از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین حوادث ،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود نمی بیند.
مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت، ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟
مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو " موج"، موجودیت یافت؟
مگر نه این که " نسیم" با تولد تو متولد شد و مگر نه " صاعقه" اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه "عشق" در کلاس تو، درس می خواند و مگر نه " ایثار" به تو مقروض شد و مگر نه " آفرینش" از روح تو جان گرفت؟
پس چرا ما خبر " ولادت" تو را هم که می شنویم، بغض گلویمان را می فشرد؟
پس چرا ما در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می گیرد؟
از تو ما را حدیثی در سینه است و غمی جانکاه بر دل؛ همان غمی که دل آدم را شکست و یاد تواش گریاند.
پیامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظهور نهادی، گلویت را بویید و اشک دلش، بوسه را بر گلوی تو طراوتی دیگر بخشید.
همان حدیث که توان از تن علی ربود و بر بیابانش ایستاند و ناله اش را به آسمان رساند که:
" ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم فتیة من آل محمد..."
اینجاست قتلگاه حسین، خون عزیزان محمد بر پیشانی این خاک جاودانه می شود. همین جا کاروان عشق درنگ می کند و بار بر زمین می نهد، وادی معاشقه اینجاست. همینجاست که پیامبران و فرشتگان صف در صف، گوش به راز و نیازی عارفانه می سپرند.
این جاست که فریاد خون آلودِ" الهی رضاً برضاک" سینه آسمان را می شکافد و بر رضایت خداوند، چنگ می زند و آسمان از این درد می شکند و زمین بر خود می پیچد.
آری، از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل و رسالتی سنگین بر پشت. تو اگر چه قرآن مجسمی و هر بطن وجود و شخصیت تو را بطنی است و آن را بطنی دیگر تا لایتناهی و اگرچه اوج پرواز والاترین انسان، حضیض - پایین ترین- شناخت تو را درنمی یابد.
و هر چند تو برتری از آنچه ما می اندیشیم و آن صفات که تو را متصف می کنیم و اگر چه تو زینت بخش صفاتی، و اگرچه یادمان نرفته است آن کلام را که در قیامت والاترین مؤمنین در تب و تاب دیدار خداوندی می سوزند و از او تقاضای دیدار می کنند؛ برقی می درخشد و نوری متجلی می شود که همگان را سالیان دراز بی خویش و بی هوش می کند و وقتی خود را می یابند و به هوش می آیند، عاجزانه از خدا می پرسند که این تو بودی؟ و پاسخ می شوند که این یک تجلی از چهره حسین بود؛ جلوه ای از رخ اباعبدالله، یک نیم نگاه ثارالله... و قلم را هرگز توان شرح این دیدار نیست...ولیکن ما را فقط یارای دیدن ظواهر است و همین و تا همین حد، آتش به خرمن وجودمان افکنده است و دل های ناقابلمان را پروانه آن شمع جاودانه کرده است.
ما که ظرفیت دریا نداریم، همان قطره مان که در گلو چکانده ای، حیات و زندگیمان بخشیده است.
ما در این کاروانسرای دنیا از آن جهت تنفس می کنیم که تو در آن درنگ کرده ای.
ما بر خاکی سجده می کنیم که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است.ما همچنان که ساده ترین نیازمان؛ آب نوشیدن را، به یاد تو مرتفع می کنیم، احساسمان، اندیشه مان، مرگمان، حیاتمان، سلوکمان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو می گیرند و معنا از تو می یابند.
بر مظلومیت جوانانمان از آن خرسندیم که مظلومیت تو را تداعی می کنند. جوانانمان را به یادواره علی اکبر تو به میدان فرستادیم.
و خون را از آن جهت ارج می نهیم که تو- ثارالله- به خدایت اتصالش بخشیده ای و آوارگی زنان و کودکانمان را از آن روی تاب می آوریم که گوشه ای از آن همه درد و رنج تو را بشناسیم. ما هر چه خون به یادواره تو داده ایم و آنچه به دست آورده ایم، از دست های مبارک تو گرفته ایم و بر همین اساس ما گشتیم، جستجو کرده یم، زیرورو کردیم، و ارزشمندترین گلستان جامعه و عطرآگین ترین مجموعه گل را- به اعتقاد باغبان بزرگوار- آن ستون ها را که استواری جامعه در گروی وجودشان است- به اعتقاد بنیانگذار- زیباترین، خالص ترین، مؤمن ترین، ایثارگرترین جوانانمان را- به اعتقاد مربی- جدا کردیم، ممتاز نمودیم و روز تولد تو را به ایشان اختصاص دادیم و جز اینان، چه گروهی را شایستگی این منزلت بود؟
یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!
آتش عشق را در دل کودکان و جوانانمان جاودانگی بخش!
و هدیه های این امت را که بر اساس آیه" لن تنالواالبرحتی تنفقوا مما تحبون"؛ معشوق های خویش را فدای تو کردند، به پیشگاهت بپذیر.
" سید مهدی شجاعی"
............................................................................................................................
مژده اي دل كه دگر سوم شعبان آمد
مژده اي دل كه دگر سوم شعبان آمد پيك شادي ز بر حضرت جانان آمد
مژده اي دل كه براي دل غمديده ما هدهد خوش خبر از نزد سليمان آمد
خيز اي دل تو بياراي كنون بزم طرب كه دگر موسم اندوه به پايان آمد
مطربا نغمه نو ساز كن و پاي بكوب كه به ما مژده وصل شه خوبان آمد
ساقيا باده بده خود بنما سرمستم زان مياي كو به تن خسته ما جان آمد
ظلمت و تيرگي شام الم رفت كنون روز شادي شد و خورشيد فروزان آمد
غنچهي دهر در اين روز بخنديد دگر که به بستان علي نوگل خندان آمد
عطر پاشيد به بستان كه همه عطرآگين سمن و ياسمن و سنبل و ريحان آمد
بلبل از لب به ترنم بگشايد نه عجب كه به گلذار نبي بلبل خوش خوان آمد
گوهري از صدف بحر كرم گشت عيان كه به توصيف رخش لولو مرجان آمد
نور حق جلوه به برج شرف زهرا كرد بين به اين نور كه اين گونه درخشان آمد
وه چه روزي است مبارك ز قدوم شه دين موسم مغفرت و رحمت يزدان آمد
روز فرخنده ميلاد حسين ابن علي(ع) مژدهي خامُشي آتش نيران آمد
باعث كون و مكان منشاء ايجاد حسين كه وجودش به جهان مفخر انسان آمد
مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا نور چشمان علي آن شه مردان آمد
حيف و صد حيف كه در واقعه كرب و بلا بر تن خسته او ظلم فراوان آمد
بر سر عهد و وفا در ره معشوق نگر خود فدا كرد كه سالار شهيد آن آمد
اي غلامان اگرت بار گنه سنگين شد غم مخور چونكه حسين شافع عصيان آمد
كيمياي اشك؛ سيد جلال ياسيني
............................................................................................................................................
كعبهي هفتاد و دو ملت
آفتابي كه چنين چهره تابان دارد صد چو مه عاشق سرگشته و حيران دارد
پرچم سلطنت عشق برافراشت شهر كز شرف خاك درش فخر به كيهان دارد
آمد آن موكب مسعود كه در عرصه عشق شهسواري است كه دل داده، فراوان دارد
آفتابي ز سرا پرده عصمت بدميد كه مه از شرم رخش سر به گريبان دارد
مرد ميدان شجاعت، آن شير ولي كه نه انديشد ز شمشير و ز پيكان
سوي جانان برود سوخته جان هر كه ز شوق سر نهد بر كف و تقديم به جانان دارد
عاشقان را دهد از جلوه معشوق نويد زين تبسم كه به لب آن گل خندان دارد
عيد ميلاد حسين نور دو چشمان علي است آن كه بر چهره دو صد آيت يزدان دارد
شمع تابنده حق اوست كه مشكات وجود جلوه از تابش آن شمع، فروزان دارد
پيفرمان مطاعش فلك حلقه به گوش حكم بر ديده نهد گوش به فرمان دارد
جبهه ساينده ملائك به در بارگهي كه چو جبرئيل امين صاحب و دربان دارد
مادر دهر نزاده است و نزايد چو حسين رادمردي كه نشان از شه مردان دارد
چشمه رحمت حق اوست كه با دشمن و دوست كرم و لطف و جوانمردي و احسان دارد
هر كه در سايه آن سرو جنان رخت كشيد كي دگر آرزوي روضه رضوان دارد
خسرو كون و مكان اوست كه بر سر ز ازل تاج فرماندهي عالم امكان دارد
بلبل گلشن حق اوست مگر لعل لبش كه چو خوش نغمه داودي قرآن دارد
قصه عشق و فداكاري و جانبازي اوست داستاني كه نه آغاز و نه پايان دارد
بشكفد با رخ خندان چو گل از فيض دمش هر كه در ماتم او ديده گريان دارد
روي هفتاد و دو ملت ز اذل تا ابد است سوي آن كعبه كه هفتاد و دو قربان دارد
گر چه هر خامه در اوصاف رخش سفت ولي جلوه كي ران ملخ نزد سليمان دارد
خسروا چهره مپوشان ز گدايان كه رسا نكشد دست ز دامان تو تا جان دارد
خواهد اين جامه كه در تهنيت مقدم توست عرضه بر درگه سلطان خراسان دارد
كيمياي اشك؛ سيد جلال ياسيني
............................................................................................................................................
شهريار ملك دين
باب لطفش را خدا بر عالم امكان گشود
جبرئيل آمد به سوى خانه زهرا فرود
گوييا بهر نبى دارد ز سوى حق پيام
اى حسين اى شهريار ملك دين و سرورى
اى درخشان آفتاب چرخ حسن و دلبرى
اى كه در عالم زدى از عشق كوسِ برترى
كرده اى در راه خود عشاق را از خود برى
دست ماه و دامن لطف تو اى والامقام
اى كه مركب تاختى هر سوى در ميدان عشق
اى كه سرانداختى چون گوى در چوگان عشق
اى كه بودى روز و شب سرگشته و حيران عشق
روح عشق و قلب عشق و جسم عشق و جان عشق
ريخت ساقى از ازل آرى مى عشقت به جام
اى قرار جان زهرا زينت عرش برين
نور چشم مصطفى اى خسرو دنيا و دين
باعث ايجاد خلق اولين و آخرين
بنده عشقت نجومى سوده بر خاكت جبين
از كرم درياب او را اى ولى ذوالكرام
نجومى خراسانى
............................................................................................................................................
سخت حيران حسينم
زارو گريان حسينم چه بود بهتر از اين
سخت حيران حسينم چه بود بهتر از اين
من نه خود مي روم اين ره كه كسي مي بردم
خار دامان حسينم چه بود بهتر از اين
قبلتين دل من زينب و عباس شدند
من مسلمان حسينم چه بود بهتر از اين
نوكران را همه با نام پدر بشناسد
مست عرفان حسينم چه بود بهتر از اين
.....................................................................................................................
مقاله ویژه میلاد امام حسین(ع)
به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه ى وحى و ولایت، چشم به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص) رسید، به خانه ى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بیاورد.اسماء او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت(3) .
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل، فرود آمد و گفت:
سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر كوچك هارون «شبیر» (4) كه به عربى«حسین» خوانده مىشود، نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پیغمبران هستى.
و به این ترتیب نام پر عظمت «حسین» از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) كشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
حسین و پیامبر (ص)
از ولادت حسین بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام (ص) درباره حسین (ع) ابراز مى داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مى گوید: دیدم كه رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوى خویش نهاده او را مى بوسید و مى فرمود:
تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجتخدا و پدر حجتهاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) مى باشد. (8)
انس بن مالك روایت مى كند:
وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل بیت خود را بیشتر دوست مى دارى، فرمود:حسن و حسین را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسین را به سینه مى فشرد و آنان را مى بویید و مى بوسید. (10)
ابو هریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف مى كند كه:
رسول اكرم (ص) را دیدم كه حسن و حسین (ع) را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى ما مى آمد، وقتى به ما رسید فرمود: هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11)
عالى ترین، صمیمى ترین و گویاترین رابطه ى معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را مى توان در این جمله ى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود:
حسین از من و من از حسینم. (12)
پى نوشت ها
1 - در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع) اقوال دیگرى هم گفته شده است،ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل كردیم. ر. به. ك. اعلام الورى طبرسى ، ص 213.
2 - احتمال دارد منظور از اسماء، دختر یزید بن سكن انصارى باشد. ر. به. ك. اعیان الشیعه ، جزء 11 ، ص 167.
3 - امالى شیخ طوسى ، ج 1، ص 377
4 - شبر بر وزن حسن و شبیر بر وزن حسین و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پیغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است- تاج العروس ج 3 ص 389، این سه كلمه در زبان عبرى همان معنى را دارد كه حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد- لسان العرب ، ج 6 ، ص 60.
5 - معانى الاخبار ، ص 57.
6 - در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیار مؤثر دانسته شده است، ر.به.ك. وسائل الشیعه ، ج 15 ، ص 143 به بعد.
7 - كافى ، ج 6 ، ص 33.
8 - مقتل خوارزمى ، ج 1 ، ص 146- كمال الدین ، صدوق ، ص 152.
9 - سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 323.
10 - ذخائر العقبى ، ص 122.
11 - الاصابه ، ج 11 ، ص 330.
12 - سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 324- در این قسمت روایاتى كه در كتاب هاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد.
كتاب: پیشواى سوم - حضرت امام حسین (علیه السلام)
نویسنده: هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق