شبیه ترین غنچه به بهار
می آیی و کائنات به تو سلام میکند.
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود، جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.
تمام میوه های درختان شاداب میشوند و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بی مضایقه تو جان میگیرند و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا میریزند.
همه موج ها از تو یاد گرفته اند که هیچگاه از رفتن باز نمانند. پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را میدانند. همه تو را میشناسند. تو شبیه ترین غنچه ها به بهاری، تو شبیه ترین شکوفه های ازل به پیامبری .
همه عطر تو را می شناسند؛ نارنج ها، ابرها، بادها و گنجشک ها.
نام تو در خون همه گلبرگ های زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
تمام اردیبهشت ها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
بهشت، بهانه ایست برای دیدن تو. بی تو، بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بی پایان ختم میشود.
تو مسافر تمام قلب هایی هستی که پرنده ها را دوست دارند.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود و روز در پیراهن تو تکثیر میشود.
با تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوان ها دعوت کرد و باران را مهمان تمام شیشه های غبار گرفته بیرهگذر. امشب به یمن آمدنت تمام آینه ها قد میکشند.
ابرها همه باران میشوند تا بی واسطه گونه های بهشتی ات را ببوسند.
با آمدنت، عشق به مهمانی خانه های فراموش شده میرود و سقف خانه ها ستاره پوش میشوند.
عباس محمدی